-
زندگی یعنی همین
جمعه 6 دیماه سال 1392 18:38
گاهی آدمی دلش تنگ میشود برای آن چیزها یا آن کس هایی که یک پایشان میلنگید وبخاطر لنگیدن مجبور شده آنها را کنار بگذارد و در تاریخ خاطرات خود رهاشان کند ، این لنگیدن خدایی نکرده اخلاقی نیست فقط احساسی یا منطقی است. یعنی اینکه از نظر آدم که یک چیز نسبیست ، از لحاظ احساس لنگ داشته یا از لحاظ منطق ، و شاید بدتر، آن باشد که...
-
پاییز را فراموش کرده ام
سهشنبه 30 مهرماه سال 1392 01:06
میگویند کسانی خاطرات گذاشته را نگه میدارند که به آینده امید ندارند میگویند که بزرگان چنین چیزی گفته اند و اما من قبول ندارم آخه یعنی چه؟؟؟؟ من با خاطراتم زندگی میکنم حتی با خاطراتم آینده ام را میسازم پاییز رسیده و من اصلا یادم نبوده یعنی اگه دیشب یونس ماهی گیر یادآوری نمیکرد که من پاییز رو دوس دارم شاید تا پایانش...
-
بند کفشهایت را بسته ای؟
پنجشنبه 28 شهریورماه سال 1392 10:58
میروی مراسم ختم درون مسجد مینشینی قرآن میخوانی و میدانی یک نفر از دنیا رفته است ولی هیچ به مردن فکر نمیکنی و این خود یک مرگ است و مرگبارترازآن اینکه رانی را سر میکشی و چون اصلا به مردن فکرنمیکنی فاتحه خواندن هم از یادت می رود و تو مرده ای و خود نمیدانی و نمیدانی که لطف خداوند است که دم و بازدم میکنی حتی صدای قلب خودت...
-
بدبخت آدمای خاکستری
پنجشنبه 24 مردادماه سال 1392 01:02
چند وقتیست میام و امپراطوری رو باز میکنم میخوام چیزی بگم ولی انگار وقت استراحت فرا رسیده نوشتن حس میخواد الهام میخواد و کلمه میخواد کلماتی که جمله بشن و برن تو ذهن بشینن نه اینکه مثل یه وانت تو اتوبان تلپ تلپ خاموش بشه و ماشینای پشت سرت بوق بوق کنن و سید اکبر پیاده شه بره عقب ماشین که تصادف نشه و تو کاپوتو بزنی بالا و...
-
گلیگشو
چهارشنبه 2 مردادماه سال 1392 03:20
هرچه زور زدم دیدم انگار هنوز من باید سکوت کنم چون فعلا قلم با انگشتام قهره خیلی وقته چیزی ننوشتم ولی امشب شب تولد امام حسن(ع) هست به همه ی ائمه ارادت دارم ولی همیشه امام حسن بعنوان یه مظلوم واقعی که حتی تو خونه اش هم مظلوم بود برام مظهر همچی هست "صبر، زیبایی ،مظلومیت ، صلح ،و صلح وصلح و صلح" گلیگشو(گره گشا)...
-
امروز باران بارید
چهارشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1392 10:34
امروز باران بارید ، امشب داره بارون میاد ، اگه یکم هوا سردتر بود که می شد کاپشن پوشید بدون تردید شهر یه چهره زمستونی به خودش میگرفت امروز ، وقتی که از محل کسب علم و دانش اومدیم بیرون بارون میزد شُر شُر ، دوست شاعرم را با موتورش به اون یکی دوستم با ماشینش ترجیح دادم. بهرحال شاید تا هفت هشت ماه دیگه بارون نزنه . ماشین...
-
امشب کلمات بس ناجوان مردانه کم شده اند
جمعه 23 فروردینماه سال 1392 01:21
دلم فلافل میخواهد این وقت شب!! امشب قرار نیست از امروز و دیروز حرف بزنم ، قرار نیست از شب گردی و بوی بهارنارنج حرف بزنم ! هوا کم کم رو به گرماست و گرما کشان کشان خودشو به ما نزدیک تر میکنه ، ولی نمیدانم چرا احساس سرما میکنم شاید بخاطر اخباریست که رادیو تلوزیون از شهرهای بوشهر میدهند بگذریم امشب کلمات بس ناجوان مردانه...
-
دیروز امروز نیست
شنبه 17 فروردینماه سال 1392 18:27
در آغاز هیچ نبود کلمه بود و آن کلمه خدا بود دیروز پانزدهم بود و امروز شانزدهم و این نشون میده که یه روز از دیروزگذشته و دیگه دیروز به تاریخ پیوسته و دیگه دیروز ی وجود نداره ودیگه امروز دیروز نخواهد بود. ثانیه ها در پی هم می آیند و می روند و قدرتی نیست جلویشان را بگیرد. و تو هم قدرت نداشتی جلوی دیروز را بگیری و دیروز...
-
شب گردی ، شب نشینی یا نور ماه
پنجشنبه 8 فروردینماه سال 1392 06:21
بهارنارنج ها رفته اند، بوی شرجی و خاک ، حس سید ، صدای کلفت و بچه گانه ی علی تنها بهانه ایست برای شب گردی ، شب نشینی ، خاطره گویی ، و اما بوی خاک همچنان باقیست . نسیمی سرد لای افکاری گرم رو به دریا ،چشم دوخته به نقره های پاشیده به دریا و اما ماه همچنان بی تاب . دستگاه همایون ، دستگاهی ست که سید حس خود را با خواندن...
-
چه بویی میدهد خانه ما
چهارشنبه 30 اسفندماه سال 1391 23:28
چه بویی میدهد خانه ما ، در حیاط را باز میکنم بوی خانه ریه هایم را پر میکند و قطرات باران صورتم را نوازش خوشایندی که ماهیچه های صورتم خود بخود جمع شوند و لبخند را روی صورتم نقاشی کنند را به من هدیه میدهد وبعد من ناخوداگاه لبخند را ادامه میدهم . موتورسیکلت را ته حیاط و زیر سایه بانی که کنار نارنج است پارک میکنم که باران...
-
دختر شکلاتی
چهارشنبه 16 اسفندماه سال 1391 23:06
او همیشه لبخند به لب دارد ، و گاهی لبخند هایش به قاقا تبدیل میشود به هرحال همیشه خندان است و به هر آدمِ بی حالی هم انرژی میدهد او میگوید آدمی منطقیست ، من هم میگویم من منطقی هستم سر مسائل سیاسی که امروز عادی شده و به مسائل اجتماعی تبدیل شده بحث داریم . من به حقیقت اعتقاد دارم او به واقعیت یعنی به نوعی من به...
-
بیا بیا که مرا با تو ماجرایی هست
یکشنبه 13 اسفندماه سال 1391 00:01
سلام الان یه لحظه از اتاق رفتم بیرون جاتون خالی هنوز پام از در بیرون نرفته بود که بوی خوش بهار نارنج ها چنان نوازشی بهم دادن که حال کردم ولی حیفم اومد که چرا نمیتونم تا صبح پای نارنج بشینم و دم وبازدم را با صدای بلند تکرار کنم. بیا بیا که مرا باتو ماجرایی هست بگو گر گنهی رفت و خطایی هست روا بود که چنین بی حساب دل...
-
به دنبال یک رمز
جمعه 4 اسفندماه سال 1391 12:11
صبحی سپید چل چله باد شمال بوی بهارنارنجی که داره خودشو آماده میکنه واسه عید ، صدای رفت آمد، شلوغی کوچه، صبح آدینه ، به دنبال یک رمز ، صدای مادر از توی آشپزخانه، بوی ماهی کُم گرفته (شکم پر) به یاد یک منگل ، با یک ته مایه فکری و تکراری ، صدای پدر که شعری را زمزمه میکند، و یاد گل یاس حیاطمون که خیلی دلم براش تنگ شده وه...
-
آدمای بی نظیر
دوشنبه 23 بهمنماه سال 1391 23:35
فکر میکنم و وقتی فکر میکنم احساس میکنم هیچ فکر نکردم و بعضی اوقات به این نتیجه میرسم که اصلا چیزی برای فکر کردن ندارم یا اصلا چیزی ندارم که بتونم با اون فکر کنم(مغز) حالم بهم میخوره ، میخوام بالا بیارم ، پزشکان میگن حالات درونی گاهی اوقات بروز فیزیکی داره . فکر میکنم این تهوع درونیه که داره برونی میشه ! گاهی بین منطق...
-
چقد من منگلا رو دوست دارم
شنبه 7 بهمنماه سال 1391 19:52
سلام احساس میکنم وبلاگ تنها جای امن برای منه چقد وبلاگمو دوست دارم مخصوصا الان که فضا خلوت تر شده و همه هجوم بردن به فیس بوک! یکی بیاد یه چیزی بگه یالا یه چیزی میگم بین خومون باشه . اگه طرف منگل هم باشه مشکل نیستا نمیدونم چقد با منگلا آشنایی دارید اینقدره دوستداشتنی هستند من که دوسشون دارم البته یه مثال قدیمی هست میگن...
-
لیمر و فانوس
شنبه 13 آبانماه سال 1391 10:25
لیمر اول صبح در و پنجره رو میخواست تو هم در بیاره ، در اولین ثانیه های اومدن آقای لیمر آقای برق رفت ، اول صبح که باد که داشت زمین و زمان رو بهم میدوخت من به هیچی جز خالی بودن جای فانوس توی خونمون فک نمیکردم فانوسهایی که وقتی برق میرفت تنها وسیله سر گرمی ما بود، دستمونو میگرفتیم جلوش و وقتی سایه دستمون صد برابر بزرگتر...
-
بداهه سرایی
شنبه 25 شهریورماه سال 1391 23:25
سلام الان یه عالمه نوشتم همش پاک شد خیلی زورم گرفت! اهههههههه سعی میکنم از اول بنویسم هرچند میدونم مث نوشته قبلی نمیشه سلام میدونم چند صباحی نبودم دلتون برام تنگ شده !! اِهم همینطور که توی پست قبلی نوشته بودم آدم بعضی موقع به هیچی میرسه! البته هیچی منظورم پوچی نیستا حالا، یعنی الان ، این برای اولین باره توی این شش سال...
-
هیچ
یکشنبه 15 مردادماه سال 1391 22:24
سلام هیچی یعنی هیچی برای گفتن ندارم شما یه چیزی بگید . یه چیز طولانی بگید مث من کوتاه نگید از شب بگید از روز بگید از یه دوست بگید از دو دوست بگید از یه جا بگید از همجای این جهان بگید از گرونی بگید از مرغ بگید با سربگید با چشم بگید فقط بگید پانوشت: متنی از کتاب هیچستان وحید بخش هیچ صفحه یکی مونده به آخر هیچ ساعت: هیچ
-
شاید امروز که جمعه نیست بیاید
چهارشنبه 14 تیرماه سال 1391 22:20
نیمی از ماه که بگذرد میشود نیمه ما و اگر از نیمه خود بگذریم می رسیم به خود ما و این نیمه تمام هستی ماست و ما همیشه به دنبال همان نیمه ای هستیم که نمیتوانیم از آن بگذریم نیمه ای که عطار خواست با سیمرغش به ما نشان دهد . نیمه ای که عطار اینگونه آن را فریاد میزد : "نیست شو تا هستی ات از راه رسد تا تو هستی، هستی در تو...
-
مهراب خان در تحریم های وحید خان
یکشنبه 4 تیرماه سال 1391 11:56
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA گفتم بخند نگاهی کرد سرش را پایین انداخت و بدونی که در چشمانم خیره شود لب هایش را یه طوری خاص مچاله کرد کمی تاقسمتی سرش رابالا آورد چشمهایش راتنگ کرد وزد زیر گریه ، مامان داد زد : چیکار کردی بچه ی داداشمو؟!! مدادی قرمز از کشو بیرون آوردم و دادم بهش گفتم اینم شکلات ! دست...
-
صدای کولر گازی در تابستان بوشهر
سهشنبه 23 خردادماه سال 1391 12:22
توی اتاقی که تازه کولر گازی را با اون صدای منحصر به فردش خاموش کرده بودیم دراز کشیده بودم و صدای پنکه که نمیدونم چه صدایی داشت تمام فضای اتاق را پر کرده بود. خداراشکر صدای کلاغ های زشت که هروز روی تیر برق می نشینند و قارقار می کنند هم نمی اومد ، خداراشکر صدای جیغ زن همسایه که سر بچه هاش داد می کشید هم نمی اومد ،...
-
سوره سی نهم آیه هفتاد پنج
جمعه 26 اسفندماه سال 1390 23:44
باالخره بعداز دوازده ماه انتظار داره بدنیا میاد این بچه نه ماهه نیست ، دوازدماهشه با کول باری از سرما، گرما و غیره و البته به رنگهای متفاوت سبز،خیلی سبز، زردخشکیده ، زرد ، آبی ، سپید و سپید و سپید!! پسرکی با در دست داشتن یک کرانچی با فلفل اعلا میخواد که زودتر به پیشواز تابستون بره که با یک لیوان آب خنک دوباره برمیگرده...
-
یادگیری زبان در خواب بااصغر فرهادی در سیاره مشتری
پنجشنبه 11 اسفندماه سال 1390 00:09
انگاری روزای خوب فرارسیده ، اول اینکه بازم زبان خارجکی یعنی اینکه این ترم زبان انگلیسی داریم چون میشه دوساعت سرکلاس تخت گرفت خوابید،استاد که رادیو وار دوساعت یه سری کلمات که هیچکی هیچی ازش سر در نمیاره رو پشت سر هم تکرار میکنه و بچه ها هم عروسک وار سر تکون میدن و این یعنی دوساعت خواب مطلق در بین روز که توی روایات...
-
چقدر لذت داره دیدن خدا
چهارشنبه 26 بهمنماه سال 1390 22:51
ساعت ۸ صبح از زیر لحاف در میام و میرم توی حیاط...... هیچ!!! چند صباحی میشه که این وبلاگ روی قلمی به خودش ندیده ! خیلی وقت بود دلم میخواست مث قبلنا چیزی بنویسم ولی یه هاله ، البته نه یک هاله نورانی ، بلکه یه هاله پر از فضایی پوچ یا به قول خارجکیا Absurd دور تا دور منو پوشانده بود حتی خواستم بیام بزرگ توی وبلاگ فقط یک...
-
نقطه ایی با نقاط اشتراک انسان و حیوان
سهشنبه 25 مردادماه سال 1390 18:01
گاهی.... هیچ ولش کن گاهی....نه ، ولش کن گاهی آدم..... نه نه ، اصلا بیخیالش (یه نفس عمیق) گاهی آدم یعنی کشک نقطه تمام. این تمام حرفی بود که یه آدم می تونه در موردیه آدم بزنه !! یه آدم از نژاد هوموسایپنس( homo supience) آدم تشکیل شده از آه + دم البته اینو پیرزنا میگن !! میگن که آدم همیشه آه همراشه و ازش جدا نمیشه ولی...
-
ماه شب سیزده گرفت
جمعه 27 خردادماه سال 1390 01:34
امشب، نه، دیشب، نه همین امشب قلم رو بر داشتم و در مورد امشب، نه دیشب شروع کردم نوشتن، امشب در مورد دیشب نوشتم، هر دو شب اند ولی دیشب دیشب بود امشب مث هر شب، دیشب نه شب، دیشب صبحش، که میشه دیروز صبح موقعی که خورشید طلوع کرد، خبری بود ولی من متوجه نشدم حتی بهش نگاه هم نکردم که خودش بخواد چیزی بگه ولی اون یه چیزایی گفت...
-
صدای تیک تیک ساعت من و شما یکیه
شنبه 14 خردادماه سال 1390 23:58
تیک ، تیک ، تیک ، تنها قسمتی از مغز شما که الان کار میکنه ضمیر ناخودگاه مغزتونه و این قسمت از مغزتون تنها لطفی که در حق شما میکنه اینه که بگه: این فقط میتونه یه چیز باشه و اونم چیزی نیست به جز صدای عقربه های ساعت!! و شاید یکی از شما الان با تمام قاطعیت توی دلش بگه ، نه ، این تیک تیک صدای عقربه ساعت نیست ، البته اگه...
-
شروعی دوبار مثل سپیده صبح
دوشنبه 2 خردادماه سال 1390 00:14
سلامی چو بوی خوش آشنایی درودی صد درود به روان پاکان بی دروغ آره دیگه!! خونه نو قالب نو ( البته قالبم در وبلاگ قبلی رو خیلی دوس دارم ولی حیف نسخه بلاگ اسکایش وجود نداشت ) آرشیو خالی شروعی دوباره صبحی تازه به امید دیدار دوستان قدیمی وحیدی قدیمی منی من شمایی را که نمیدانم و شمایی را که خوب میدانم روزهایی گرم روزهای...