بداهه سرایی

سلام

الان یه عالمه نوشتم همش پاک شد خیلی زورم گرفت! اهههههههه

سعی میکنم از اول بنویسم هرچند میدونم مث نوشته قبلی نمیشه

سلام

میدونم چند صباحی نبودم دلتون برام تنگ شده !! اِهم

همینطور که توی پست قبلی نوشته بودم آدم بعضی موقع به هیچی میرسه!

البته هیچی منظورم پوچی نیستا

حالا، یعنی الان ، این برای اولین باره توی این شش سال که دارم بداهه یه چیزی

سرهم میکنم!! اگه یه موقع تا آخر نوشتم چیزی ازش ندونستید به دل نگیرید

خب من توی این چند مدت بصورت عینی پی بردم که نمیشه فردا را پیش بینی کرد

ولی فردا رو دوست دارم چون یه هدیه است

این هدیه میتونه یه روز خوب در کنار بابا ماما داداش آبجی باشه یا صدای جیغ مامان از

تو آشپزخونه یا ضربه های لگد بابا که میگه پاشو نمازت دیر شده یا سربه سر گذاشتن 

داداش یا گیر دادن به آبجی یا صدای قور قور قلیون بی بی یا بوی خاک رطوبت خورده

یا صدای دلنشین دریا !! یا میتونه یه روز دل نچسب کسل کننده باشه

به هرحال من فردا رو دوست دارم چون خدا را دوست دارم

باد میرفت به سروقت چنار

من به سروقت خدا میرفتم

"سهراب"

این روزها و اون روزها دلم هوای تازه شدن کرده

دلم هوای مکه 

دلم هوای بقیع کرده

دلم میخواد یکی رو ببینم که جواب تمام سوالاتم رو بدونه

دلم میخواد یکی پیدا بشه که بتونم بدون دلیل حرفاشو اطاعت کنم

از این پست به بعد شاید مث قبل ننوشتم

توی تمام این مدت یه سیر خاصی را برای مطالبم داشتم و همیشه سعی کردم

سیر خودم رو حفظ کنم ولی دلم میخواد یه مدت بزنم توی کار سورئال، تخیلی

البته شاید

دلم میخواد بزنم تو کار چرت و پرت !! شنیدم عجب لذتی داره چرت پرت گفتن

میگن هیچ موقع کهنه نمیشه

به هرحال شاید نوشته هام کوتاه کوتاه بشه یا بقول بچه های داستان نویس "مینی مال" 

خب فک کنم  برا امروز بس باشه ملت تا همنجاشم بخونن شاهکاره

همه کم حوصله شدن همه تند شدن

دوستتون دارم بخاطر تمام دوست نداشتن ها


پانوشت:

بهتون گفتم بداهه سرائیه خیلی جدی نگیرید


وحید

همی حالا