نرم کردن بااحساس بسیار مشکل تر از منطق است . بگذریم ، گاهی چهره ای تورا
برمیگرداند به انباشته ای از خاطرات ، و خاطره یعنی ماضی و ماضی یعنی اینکه دیگر
از دست هیچکس کاری برنمی آید-باید ساخت و شاید زندگی یعنی همین
وحید
دیروز پنجشنبه 5دیماه
میگویند کسانی خاطرات گذاشته را نگه میدارند که به آینده امید ندارند
میگویند که بزرگان چنین چیزی گفته اند
و اما من
قبول ندارم
آخه یعنی چه؟؟؟؟
من با خاطراتم زندگی میکنم
حتی با خاطراتم آینده ام را میسازم
پاییز رسیده
و من اصلا یادم نبوده
یعنی اگه دیشب یونس ماهی گیر یادآوری نمیکرد که من پاییز رو دوس دارم
شاید تا پایانش اصلابفکرم نمیرسید که پاییز هم رسیده
آسمون شفاف شده
چندسالی هست در پاییز مغزم مور مور میکند
" اگر ز میدان آید عمویم
از کام عطشان دیگر نگویم
بابا زمیدان آمدعمویم نیامد آه عمویم نمیاد"
شاید دلیلش این باشد
این منظورم همان نوحه بالاییست
نمیدانم چرا ولی این پاییز را عباس مینامم
رفتم به لب آب و آب ندید گلویم
وحید
دیشب
میروی مراسم ختم درون مسجد مینشینی قرآن میخوانی و میدانی یک نفر از دنیا رفته
است ولی هیچ به مردن فکر نمیکنی و این خود یک مرگ است و مرگبارترازآن اینکه
رانی را سر میکشی و چون اصلا به مردن فکرنمیکنی فاتحه خواندن هم از یادت می رود
و تو مرده ای و خود نمیدانی و نمیدانی که لطف خداوند است که دم و بازدم میکنی
حتی صدای قلب خودت را هم نمیشنوی
تو کجای این خاک ایستاده ای؟
بند کفشهایت را بسته ایی یا اصلا کفشهایت بند ندارد
از چه میترسی؟؟ازاین که خلوتت را با شخصیتت اشتباه بگیرن؟؟
هان؟؟؟؟
شاید برای تو این اشتباه گرفتن خیلی سنگین باشد
نمیدانم هروز که میگذرد به عمرم اضاف میشودیا کم !!
می گویند خلق یک اثر درد دارد ،درد زائیدن درد زایمان و تو درد میکشی که خلق کرده
باشی و نمیدانی وقتی خلق کردی روز شمار مرگ اثر آغاز میشود
یک روز دو روز سه روز و .....
بهرحال تو زندگی و مردن را هردو به او هدیه داده ایی
وحید
الان