ماه شب سیزده گرفت

 

امشب، نه، دیشب، نه همین امشب قلم رو بر داشتم و در مورد امشب،  

 

نه  دیشب شروع کردم نوشتن، امشب در مورد دیشب نوشتم، هر دو شب اند  

 

ولی دیشب دیشب بود امشب مث هر شب، دیشب نه شب، دیشب صبحش،  

 

که میشه دیروز صبح موقعی که خورشید طلوع کرد، خبری بود ولی من متوجه  

 

نشدم حتی بهش نگاه هم نکردم که خودش بخواد چیزی بگه ولی اون یه  

 

چیزایی گفت در مورد شب ولی شب نبود که من درک کنم چی میگه ، رفت و  

 

رفت تا موقعی که سرخ شد، نه، قرمز شد. قرمز کدر، نزدیک به رنگ دیشب  

 

ولی عجله داشت، منم سوال نکردم کجا میره، ولی به طرف یه خط می رفت  

 

یه خط با سه نقطه بزرگ، متوسط، کوچیک. بالخره شب شد و دیشب بود که  

 

شب شد و دیشب بود که یه دل گرفت، نه، دل تنها نبود سرتاپاش گرفت. آفتاب  

 

زود رفت، باد بود، باد هست، من بودم بی خبر بودم، شب شد ماه گرفت،  

 

دلش نه، همجاش گرفت، سر تا پاش گرفت. دیشب بدون طلوع  باز خورشید و  

 

دیدم  البته  سایشو انداخت روی ماه، روی ما نه روی ماه به معنی مهتاب و ما  

 

هم سایشو  دیدیم . دیشب شب بود ولی ماه سیزده نداشت اگه ماه چهارده  

 

هم بود باز  می  گرفت چون باید می گرفت نه دلش، بلکه سرتاپاش می  

 

گرفت. به هر حال  دیشب ماه گرفت و آسمون ما خالی از مهتاب بود و دیشب  

 

دو رکعت و ده رکوع اضاف شد به یومیه . بیش از2501سال پیش همین خط  

 

سه نقطه با جابجایی نقطه بزرگ با کوچیک تونست جلو یه جنگ رو بگیره !!  

 

دیشب حسابی شب بود یه شب که خورشید داشت، ماه داشت، ماه  

 

نداشت، روز بود شب شد، هرکه  مرد بود هدیه گرفت چون روز مرد بود .  

 

دیشب  حسابی شب بود . دیشب ماه  گرفت.

 

 

پانوشت :

 

خوندم ولی نمیدونم از اینهمه شب کسی چیزی فهمید یا نه.

 

صدسال تنهایی برای یک ماه گرفتگی. شاید صدسال دیگه 

 و اولین فصلی که بادهاش رو دوست دارم

 

اگه توی بیش از ۲۵۰۱سال بیش طرفین جنگ،« ایران و لیدی» دلیل علمی  

 

خسوف رو میفهمیدن شاید سرنوشت تغییر میکرد

 

 

وحید   الان 1:43

صدای تیک تیک ساعت من و شما یکیه

تیک ،  تیک ،  تیک ، تنها قسمتی از مغز شما که الان کار میکنه ضمیر ناخودگاه مغزتونه و این قسمت از مغزتون تنها لطفی که در حق شما میکنه اینه که بگه: این فقط میتونه یه چیز باشه و اونم چیزی نیست به جز صدای عقربه های ساعت!! و شاید یکی از شما الان با تمام قاطعیت توی دلش بگه ، نه ، این تیک تیک صدای عقربه  ساعت نیست ، البته اگه گفتم توی دلش چون شما دوست عزیزی که داری اینو میخونی صدرصد پشت صفحه مانیتور نشستی و نمیتونی با صدای بلند بگی ، چون مطمئنی که من صداتو نمیشنوم .پس به همون گفتن توی دلت قناعت میکنی و از خیر این که با صدای بلند به من بگی میگذری و بعد بدونی که من با زبون عینی ازت سوال کنم خودت میگی این صدای یک قلبه و من ، نه ، منظورم توئه آره تو متوجه میشی که من برای این حرفت هم جواب دارم و اون اینه که هیچ قلبی توی دنیا تیک تیک نمیکنه و تمام قلبهای توی دنیا  بوم بوم یا تپ تپ میکنند و اینو میتونید از تمام جراح و متخصصین قلب درتمام دنیا سوال کنید و صدرصد همین جوابو بشنوید .مطمئنم که در اینجا یک نفر دیگه با قاطعیتی دو چندان و سینه ای سرشار ازاکسیژن و یک نفس به من میگه وحید جان خراب کردی ، وحید جان اشتباه کردی ، وحید جان نشون دادی که مطالبتو بدون فکر مینویسی و بعد من بدونی که یه کلام یا حتی بازدمی که سرشار از دی اکسید کربن هست از دهانم بیرون بیاد بهش میگم:اگه دلیل داری بسم الله..؟ و اون میگه :  دلیل دارم ،« البته توی دلش» ، هیچ ساعتی توی دنیا تیک تیک نمیکنه . و در اینجاست که یک لحظه شبحی از وحید که میتونه شبیهه روح های توی کارتون های قدیمی که سفید رنگ هستند یا به صورت یک ندای درونی تو مغزش بهش بگه پس ساعت چه صدایی داره؟؟؟ و بعد اون با تمام قاطعیت به ندای درونی یا اون روح  ؛ میگه: همه ساعتهای دنیا تیک تاک میکنند نه تیک تیک !!!و در اینجاست که تعدادی از دوستان که تا این موقع فقط و فقط مناظره گر بودن و فعلا هیچ ایده خاصی در این مورد نداده بودند با خودشون میگن : بله ، این طرف داره درست میگه و همه با هم میگن : وحید این طرف داره درست میگه چون تمام ساعتهای دنیا تیک تاک میکنند !!! و اما در اینجاست که وحید برای کسانی که سعادت دیدن چهره او را داشته اند در قالب یک روح تمام قد  و کسانی که سعادت ندیدن او را داشته اند در قالب یک ندای درونی و با یه تبسم حق به جانب میگوید :صدای ساعت فقط تیک تیک است و تمام ساعتهای جهان فقط تیک تیک میکنند و تیک تاک فقط زاده تخیلات ماست ، فقط زاده تخیلات!!! عقربهای ساعت تنها یک صدا دارند و آن هم تیک است و همیشه رو به جلو حرکت می کند فقط تیک تیک

 

 

پانوشت:

یادتون باشه برگشتی در کار نیست

خطا در انسان جبران ناپذیر است هر چند بخشندگان زیادند  

خورشید زیباست ولی سوزان 

عجله در زندگی کردن کار شیطان نیست

 

 

وحید   ۰:۱۴ ۰

شروعی دوبار مثل سپیده صبح

سلامی چو بوی خوش آشنایی

درودی صد درود به روان پاکان بی دروغ

آره دیگه!!

خونه نو

 قالب نو ( البته قالبم در وبلاگ قبلی رو خیلی دوس دارم ولی حیف نسخه بلاگ اسکایش وجود نداشت)

 آرشیو خالی

شروعی دوباره

صبحی تازه

به امید دیدار دوستان قدیمی

وحیدی قدیمی

منی من

شمایی را که نمیدانم

و شمایی را که خوب میدانم

روزهایی گرم

روزهای آفتابی تر آفتابی لیان

نخلهایی بی نخل

سرودی برای من

سرودی برای تو

زاغ های زاغ

و اما

دریایی آبی

دریایی سبزآبی

دریایی شفاف

و خاطراتی دلنشین

از قدیم دیارم

از نعمیه های صیدان درون آب 

از شیرجه

از خوردن سیب ترش بعداز امتحان توی دریا

از عرق

از گرما

و از چل چله باد شمال زیر بال مینار

چل چله باد شمال زیر بال مینار

 

 پانوشت:

 

گرما شرجی تابستان زمستان دوستان باب دوستان ناباب همه را خیلی دوست دارم

چون زندگی را به معنای زندگی دوست دارم

 

وحید

23:37