سوره سی نهم آیه هفتاد پنج

باالخره بعداز دوازده ماه انتظار داره بدنیا میاد این بچه نه ماهه نیست ، دوازدماهشه


با کول باری از سرما، گرما و غیره و البته به رنگهای متفاوت سبز،خیلی سبز، زردخشکیده ،


زرد ، آبی ، سپید و سپید و سپید!! پسرکی با در دست داشتن یک کرانچی با فلفل اعلا میخواد


که زودتر به پیشواز تابستون بره که با یک لیوان آب خنک دوباره برمیگرده به فضای روزهای


سبز سبز!! صدای سوت سوتکی منو یاد ترانه بوی عیدی بوی توپ بوی کاغذ رنگی با


صدای مرحوم فرهاد میندازه . میرم یه دونه ماهی از خونه همسایه میگیرم و میبندمش به


تنور تا با بوی دودش اون تیکه از ترانه رو که میگه " بوی ماهی دودی " رو تو ذهنم تجسم


و زنده کنم و میکنم این فضا رو زنده !! آخرین چهارشنبه براش اسپند دود کردیم و کردند که


چش نخوره ، میخوام و میخوایم که تمام عمرشو یعنی تمام سیصدوشست پنج روزشو خوشحال


باشه خوشحال باشه و خوشحال باشه و اما حالا برمیگردیم به کلیشه های دوست داشتنی من


یعنی بوی بهارنارنج که اگه بدحال باشی، بی حس باشی ، دونت نرمال باشی ، دپرس باشی


با نشستن کنار یک نارنج که بهارنانج داره و خوندن اشعاری از گروس عبدالملکیان که میگه:


این سمت یا آن سو،


فرقی نمیکند!


انسان


به سایه درخت عادت می کند

 

به آتش نه

 

اما


آنقدر که گمان میکنی بد نیست.....و..و..و..


یا سهراب ...سهراب، مرحوم سهراب موقعی که شعراشو با صدای مرحوم خسرو شکیبایی


میشنوی میبینی که هر دو زنده اند مثل بهار سبز سبز سبز ..


خانه دوست کجاست


 در فلق بود که پرسید سوار


آسمان مکثی کرد


رهگذر شاخه نوری که به لب داشت

 

به تاریکی شنها بخشید و با انگشت نشون داد سپیداری و گفت


نرسیده به درخت کوچه باغی ست که از خواب خدا سبز تراست ...و...و..و


خب یه چیزی من گفتم یه چیزایی فرهاد یه چیزایی گروس یه چیزایی سهراب و خسرو ولی


اینهمه تلاش برای اینه که برسیم به اصل و اصل یعنی خدا ،  و خدا یعنی فقط خدا و قرآن رو


باز میکنم ببینم خدا برای ما چی میگه؟!

 

"و فرشتگان(رحمت) را مشاهد کنی که گرداگرد عرش(با عظمت الهی) درآمده و به تسبیح


و ستایش خدایشان مشغولند و میان اهل بهشت و دوزخ به حق حکم شود و گویند : سپاس


و ستایش خاص خدای یکتا و پروردگار جهانیان است " سوره الزمر آیه 75



پانوشت:


کلامی نیست جز اقر بسم ربک الذی خلق


 وحید

23:42

یادگیری زبان در خواب بااصغر فرهادی در سیاره مشتری

 

 

انگاری روزای خوب فرارسیده ، اول اینکه بازم زبان خارجکی یعنی اینکه این ترم زبان انگلیسی  

 

داریم چون میشه دوساعت سرکلاس تخت گرفت خوابید،استاد که رادیو وار دوساعت یه سری کلمات  

 

که هیچکی هیچی ازش سر در نمیاره رو پشت سر هم تکرار میکنه  و بچه ها هم عروسک وار سر  

 

تکون میدن و این یعنی دوساعت خواب مطلق در بین روز که توی روایات اومده خیلیم مفیده  !! دوم  

 

اینکه اسفند آسمون تقریبا شفاف میشه و زهره و مشتری میان پایین تر و دم مغرب میشه به راحتی  

 

و بدون هیچگونه وسیله ای از جمله ذربین ، دوربین ، میکروسکوپ و تلسکوپ اونارو  در سمت  

 

غرب دید!! سوم اینکه ما به باشگاه اسکاریا پیوستیم یعنی اینکه بعد از هشتاد یا نود سال داشتن  

 

یک  وسیله بنام دوربین و تعدادی عوامل بنام کارگردان و غیره.. حالا یعنی الان این مردک طلایی در  

 

دست مردطلایی ایران اصغر یا به لهجه بوشهری «اغو» یا «اغزر» جای گرفت و این یعنی فصلی  

 

جدید و شروعی  تاریخی برای تمام عرصه ها درایران عزیز،هر چند که دوستان ما در رسانه ملی  

 

یعنی آقای  تلوزیون  خواب تشریف داشتند و دارند که هیچ گونه پوشش خبری که در حد این جایزه  

 

بزرگ باشه رو از خودشون در نکردند ولی فرهادی عزیز مبارکت باشه تا چش بعضیا درآد!! چهارم  

 

اینکه آقا و خانم رای دوباره میزان ملت را تعیین خواهند کرد اگرم تعیین نشد بروبچس خودشون  

 

یجوری تعینش میکنند ما ایرانیا شاید توی فیلمسازی اولین اسکارمون باشه ولی توی اینجور کارا  

 

هر چند مدت یکبار چندتا اسکار میگیریم ، پس خواهران و برادران رای بدهید که رای خیلی چیز  

 

خوبی  است نقطه سر خط 

 

 

 

 

پانوشت: 

 

چهارشبه سوری در میدان فرهنگ هلیله 

 

اسفند یعنی اینکه یکسال گذشت ولی ما همانجایی هستیم که بودیم 

 

اسفند یعنی اینکه شباش میشه همزمان دب اکبر، جبار،دب اصغر،خوشه پروین،زهره ، مشتری را  

 

توی آسمونش دید واین خیلی خوبه 

 

 

وحید: بیست دو دقیقه بامداد

چقدر لذت داره دیدن خدا

ساعت ۸ صبح از زیر لحاف در میام و میرم توی حیاط...... 

 

هیچ!!! 

چند صباحی میشه که این وبلاگ روی قلمی به خودش ندیده ! خیلی وقت بود دلم  

 

میخواست مث قبلنا چیزی بنویسم ولی یه هاله ، البته نه یک هاله نورانی ، بلکه یه هاله پر از  

 

فضایی پوچ یا به قول خارجکیا  Absurd  دور تا دور منو پوشانده بود حتی خواستم بیام بزرگ توی  

 

وبلاگ فقط یک کلمه رو درج کنم و اون کلمه این بود  "هیچ "  یا  " پوچ"  شاید تاثیرات مرور کردن  

 

در انتظار گودو ی ساموئل بکت بود . هر چند علی رغم دیگران من پوچی خاصی رو تو این اثر  

 

ندیدم ! شاید تاثیرات آدم های اطراف بوده شایدم فقط وفقط زایده تخیلات خودم بوده به هر حال  

 

چند ماه آپ نکردن دلیلش این بود  !!!!!

 

تا امروز 

  

ساعت 8 صبح از زیر لحاف در میام میرم توی حیاط ، شاید بکار بردن این جمله " دیدن گل  

 

محمدی" برای خواننده های قدیمی وبلاگم یک جمله ی بسیار کلیشه ای باشه چون زیاد بکار  

 

بردمش ولی دیدن هروزه غنچه های گل محمدی برای من تکراری نمیشه!!!! 

 

با دیدن  این گل نفسی تازه می کشم . ابر نازکی جلوی نور خورشیدو گرفته  نسیم ساکت و  

 

خنکی که در این فصل میتونه نوید دهنده بهاری زودرس باشه حال آدم رو چند برابر دگرگون میکنه ،  

صبحانه ، گرده(نانی محلی) با یه چایی داغ توی آشپزخانه و گذاشتن یه ترانه که نمیدونم از کیه  

 

ولی یه خانم و آقا دو صدایی با هم میخونن، خیلی صبحانه رو دلچسب تر میکنه هر چند عادت  

 

دارم موسیقی ایی گوش کنم که صاحب داشته باشه! تاریخ داشته باشه! ولی جمله اول شعرشون  

 

نمیذاره ترانه رو عوض کنم  

 

خدایا سرده این پایین اگه میشه از اون بالا نگاه کن 

 

خدایا سرده این دستام خودت نگاه کن از اون بالا ببین داره میلرزه  

 

مگه حتی همه دنیا به این دوری به این سردی می ارزه 

 

خدایا من دارم میام یکم با من مدارا کن 

 

شندیم گرمه آغوشت اگه میشه منم یه گوشه جا کن 

 

و....... 

  

گاهی برای لذت بردن از زندگی به محرکهایی احتیاج هست

 

این هوا و نسیم های خنکش رو خیلی دوس دارم قصد دارم بشینم دوباره فیلم "رستگاری از  

 

شاوشنگ " ساخته  " فرانک دارابنت" رو ببینم 

 

اگه تا حالا ندیدید حتما ببینید  

  

پانوشت:

  

گاهی هیچ یعنی همچی 

 

ساعت هیچ 

روز هفتم از ماه هیچ        

 

وحید