دلم فلافل میخواهد این وقت شب!!
امشب قرار نیست از امروز و دیروز حرف بزنم ، قرار نیست از
شب گردی و بوی بهارنارنج حرف بزنم !
هوا کم کم رو به گرماست و گرما کشان کشان خودشو به ما
نزدیک تر میکنه ، ولی نمیدانم چرا احساس سرما میکنم
شاید بخاطر اخباریست که رادیو تلوزیون از شهرهای بوشهر میدهند
بگذریم
امشب کلمات بس ناجوان مردانه کم شده اند
پانوشت : این شعر را فقط بخاطر شباهت لفظی اش با فضای من
و مرورش دیروز با دوستم رحمن تقدیم میکنم به رحمان
مسیحای جوانمرد من ! ای ترسای پیر پیرهن چرکین
هوا بس ناجوانمردانه سرد است ... آی ...
دمت گرم و سرت خوش باد
سلامم را تو پاسخ گوی، در بگشای
منم من، میهمان هر شبت، لولی وش مغموم
منم من، سنگ تیپاخورده ی رنجور
منم، دشنام پست آفرینش، نغمه ی ناجور
نه از رومم، نه از زنگم، همان بیرنگ بیرنگم
بیا بگشای در، بگشای، دلتنگم
مهدی اخوان
salam
tazeh az safar resideham
miayam
سلام سید فینگلیش شدی؟؟
خوش اومدی سید
۶۵۰۶۵۶۵۱۵گاهی شانس فقط یک بار به آدم رو میاره پس باید قدرش رو دونست بهترین فرصت زندگی شما برای ثروتمند شدن مجموعه ای بی نظیر برای اولین بار در ایران برای کسانی که می خواهند بهتر زندگی کنند و از کمترین وقت و هزینه بیشترین سود را ببرند.برای آگاهی از جزییات بیشتر به لینک زیر مراجعه کنید.
http://fars.vcx.ir
آقا جان ما اگه نخوایم پول دار بشیم باید کی رو ببینیم ؟؟
وای گفتید فلافل دلم خواست...
نصفه شبی هوس بود اومد سراغتون؟
مارو هم به هوس انداختید...
حالا فلافل کی میره بخره برا ما؟
پاشید پاشید وقت نشستم نیست...
یه فلافل جنوبی خوشمزه همینامروز پست میکنید شمال وگرنه هر بلایی سر ما اومد عواقبش گریبان شمارو میگیره...
چون نمیشه پستش کرد برات پیامکش میکنم
فلافل مهرانپور بهترین فلافل بوشهره اومدی اینجا صبحونه هم بهت فلافل میدم
من همین الان فلافل میخوام... به به...بخدا از بس گشنم شد رفتم نو پنیر خوردم تا نهار آماده شه...
ما کی گفتیم شما نیا شمال؟؟؟؟
بفرمایییییییییییید خوب...
تشریف بیارید شمال قابل شمارو نداره...دیگه چرا هان هان میکنید؟
ماشاالله دل پری داریدا....
موفق باشید جنوبی مهربوووووووووون...
همین حالا برات اس م س ش میکنم اصلا نگران نباش
1
2
3
رسید؟؟؟؟
نوش جونت
همی حالا زنگ زدم ترمینال بلیط رزرو کردم امشب حرکتم بطرف شمال
آماد باش شمالی جان
من هیچ فلافلی دریافت نکردم کاکو...
دیگه نهار خوردیم
نوش جانمان البته...
ولی این فلافلوها من اگه سیر سیرم باشم ببینم باز دلم میخواد ...
خوشمزست خیلی....
حتما خط به خط شده رفته واسه یکی دیگه
نوش جانت
باشه دوباره ارسال میکنم این بار دوتا فلافل هم اضاف میزارم
هله فلافل...
این شعرت منو یاد قدیم انداخت....یادش بخیر ....ظهر تو راه مدرسه میخوندیم هوا بس ناجوانمردانه گرم است....
هله فلافل خوتون...
نترس بزودی هوا گرم میشه دوباره مجبوری این شعرو بخونی هههههههه
وای به به...
کار به جایی رسیده که باید این یکی دوروزه هر جور شده برام فلافل بگیرن...
سلام وحید
.
اگه تو پا نوشت مطلبت نمی نوشتی:( این شعر را فقط بخاطر شباهت لفظی اش با فضای من و مرورش دیروز با دوستم رحمن تقدیم میکنم به رحمان)...خیلی حرفها داشتم که باهات بزنم ولی خٌب...
.
تابسون و زمسون سی مو و تو چنن ..
جونت گرم و دلت خٌنٌک بو بووا..
سلام حاجی
پانوشت جدا از متنه
میتونید راحت حرفتون رو بزنید
تابستون و زمستون سی مو و توخشن
ممنون وحید خان
بیا بگشای دربگشای مهمان سال وماهت پشت در چون موج میلرزد
تگرگی نیست مرگی نیست
صدایی گر شنیدی صحبت سرما ودندان است
(حاجی اشکال نداره حرفات رو بگو)
جوانمردی وجودتان گرم گرم
خواهش میشه رحمان
من امشب آمدستم وام بگذارم
حسابت را کنار جام بگذارم
چه می گویی که بیگه شد، سحر شد، بامداد آمد ؟
فریبت می دهد، بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
سرها در گریبان است
کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را
نگه جز پیش پا را دید، نتواند
که ره تاریک و لغزان است
وگر دست محبت سوی کسی یازی
به اکراه آورد دست از بغل بیرون
که سرما سخت سوزان است
..................
چرا لولی وش ( بی خانمان غمگین)؟
غم و غصه ها هم میرن.
حریفا ! گوش سرما برده است این، یادگار سیلی سرد زمستان است
.....
رفیقا
زمین دلمرده، سقف آسمان کوتاه
غبار آلوده مهر و ماه
زمستان است.
ma1001.persianblog.ir
به به خوش آمدی
سلام بر وحید خمو . اه اهن / اهک زنده دود دروغ درد را که خاموشی تقوای مانیست . شاملو . نه من هرگز نمی تالم قرنها نالیدن بس است میخواهم فریاد بکشم اگر نتوانستم سکوت میکنم ساکت بودن بهتر از نالیدن نالیدن فرزندان ماکیاولی را مغرور میکند دکتر .
سلام بر وبلاگ نویس تبعیدی خومون. سکوت اب می تواند خشکی باشد و فریاد عطش؛
سکوت گندم می تواند گرسنگی باشد
و غریو پیروزمندانه ی قحط؛
همچنان که سکوت افتاب
ظلمات است. شاملو .
خاموش مردن بهتر از نالیدن است . نالیدن فرزندان، ماکیاولی پیر را مغرور می کند (دکتر شریعتی بزرگ)
وحید جان.
.
به وجدان پاک و جستجو گر خودت و به روح آزرده آن تبعیدی دردمند سلام برسان و یادآوری کن که:
دوصد گفته چون نیم کردار نیست... به عمل کار برآید به سخندانی نیست و در سواری و سرعت برای پیشرفت باید قاچ زین را چسبید...
آقا چرا جای دور می رویم . اجتماع کوچک خودمان را نگاه کنیم .. چه قدر جلو اعتیاد هم سن و سالها و دو ستان نزدیکمان را در محل گرفته ایم ...
چه قدر در اصلاح و رفتار نو جوانان هم محلی که پدر و مادر از کردار آنها شکوه دارند مؤثر بوده ایم ...
چه اندازه از به هدر رفتن عمر و سرمایه وقت خود و دوستانمان که غیر قابل بازگشت است پیشگیری کرده ایم ...
آیا من ، تو و دوست تبعیدی در تربیت و آموزش فرزندانمان آنچنانکه می خواهیم موفق بوده ایم...
.
اینها ئی که گفتم نه تقصیر ضحاک و ماکیاول و آمریکا و نه به خاطر بی توجهی به فرمایشات بیچاره شریعتی خدا بیامرز و نه به خاطر کم عنایتی به آن شاعر روی نهان کرده در خاک می باشد.
.
خود را در یابیم .
حاجی جان
حرف حق جواب نداره
ما که نتوستیم کاری بکنیم.
حداقل توی تئوری فریاد میزنم شاید کسی پیدا شود و نجات دهد آن جایی که ما میفهمیدیم دارد جان میکند ولی به دادش نرسیدیم .
آره باید دریابیم
به نام خدا
سلام وحید جان،گفته بودی فینگلیش شدی در یک جمله لب تاب سوخت بله به همین سادگی و با مساعدت مجدانه آقازاده محترم بی سیستم شدیم و با این اوضاع بازار صبر بسیار بباید من را تا دگربار لب تاب به آغوش من آید،در هر حال نوت بوک عاریه ای همین است ....
مرا چشمیست خون افشان ز دست آن کمان ابرو
درود به سید خومون
ای وای چقد بد
ولی فدای سر آقا زاده
ایشالله به زودی یه لنج تاب با مارک سیب کپ خورده در آغوش میگیری
.....
جهان بس فتنه خواهد دید از آن چشم و از آن ابرو
... عُقدۀ خود را فرو می خورد ،
چون خمیر ِ شیشه ، سوزان جُرعه ای از شعله و نِشتر
...«هی فلانی ! زندگی شاید همین باشد ؟
جز برای او و جز با او نمی خواهی ؟
من گمانم زندگی باید همین باشد؟!
شاتقی هم آدم است ، ای دادِ بر من ، داد !
ای فغان ! فریاد !
من نمی دانم چرا طاووس من این را نمی داند ؟
شاتقی، این ترجمان ِ درد ، قهرمان ِ درد ،
شاتقی چند لحظه چشمها می بست و بعد از آن ،
می کشید آهی و می کوشید...
شاتقی آنگاه در می یافت ...
روی می گرداند و نابیننده ، بی سویی ، نگاه می کرد .
همزمان با سرفه ، یا خمیازه ، یا با خارش چانه ،
عصر بود و راه می رفتیم ،
در حیاط ِ کوچک پاییز ، در زندان ،
چند تن زندانی ِ با هم ، ولی تنها .
آنچنان با گفت و گو سرگرم ؛
این چنین با شاتقی خندان .
......
از : مهدی اخوان ثالث
«هی فلانی ! زندگی شاید همین باشد ؟
یک فریب ساده و کوچک .
آن هم از دست ِ عزیزی که تو دنیا را
جز برای او و جر با او نمی خواهی
من گمانم زندگی باید همین باشد
آه ! ... آه ! امّا
او چرا این را نمی داند ، که در اینجا
من دلم تنگ است ، یک ذره است ؟
....
مهدی اخوان
وحید جان !
مواظب چریکو باش ، با هم غش نکنین که از دست اکبر لب تاپ سوخته هم کاری بر نیاد!!
.
حاجی جان
چریکو حرف نداره !! ولی حاجی باور کنید اکبر بدون لب تاب هم ۱۸نفر حریفه
والا